غزل های ناگزير

غزل های ناگزير

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 3
بازدید کل : 4488
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید



آقای رانننده . . حميرا بزار !

می دانی ؟! ...   فقر ، يک صميميت احمقانه می‌آورد

خسته از تمام روزمرگي ها ؛ نشسته ام و فيس بوکم را به صحبت مي گيرم.
عکس دوستاني را مي بينم آن ور ِ مرز هاي ممنوعه؛ که به کنسرت داريوش مي روند و شوق چشمشان شبيه مشروب دستشان لبريز است.
خوشحالشان مي شوم ...
آزادي را در چشم هايشان خيره مي شوم و لبخند مي زنم. / تلخ لبخند مي زنم.
دلم برايشان تنگ شده و چه خوب که دلشان با چيز هايي سرگرم است که در خانه ي پدري ، جايي براي اکران نداشت.
به خودم مي انديشم که درگير ِ رفتنم ...
شبيه سربازي که آنقدر از شکست مطمئن است که فرار را به " قراري"  که با تمام مرز هاي کشورش بسته ترجيح مي دهد.
مي دانم روزي دلم براي تمام آنچه ايران است تنگ مي شود.
دلم براي ميدان انقلابش و آن همه چشم خسته که از سر کار مي آيند و چه دوست داشتني تو را آدم حساب نميکنند ....
براي کافه نادري ... که جاي قهوه بوي شعر از حواليش مي آمد.
براي تمام قهوه فرانسه هاي دست چندمي که در "گودو ، "تمدن ، "هنر و  "سپيدگاه خوردم و دلم را به چشم هاي گارسونش خوش مي کردم که هميشه شکر را جا مي گذاشت.
براي تمام راننده تاکسي هايي که از فشار تنهايي ، مرا به حرف مي گرفتند و چه شيرين بود وقتي يک راننده تاکسي با تو از نيچه حرف مي زد يا وقتي پينک فلويد مي گذاشت و شروع مي کرد به ترجمه کردنش.
دلم تنگ می شود براي تمام چارشنبه سوري هايش ...که دختر همسايه ، غريبگي هايش را براي يک شب کنار ميگذاشت و دور آتش سرخپوستي ميرقصيديم.
دلم براي دلهره ي مشروب خريدنش تنگ ميشود... که به هزار نفر رو مي زدي ؛ آخرش چيپس و ماست و صداي هايده تو را از ديسکو هاي وگاس هم فرا تر مي برد.
براي تمام نان هايي که در کودکي مي خريديم. زنبيل به دست به خيابان مي زديم و با دوچرخه هايمان به تمام الگانس ها پز مي داديم .
براي جاده کندوان و تمام جيغ هايي که مي کشيديم و دعا مي کرديم تمام تونل ها براي يک روز هم که شده قد بکشند.....
هرچه با خودم تقلا مي کنم ميبينم

هنوز هم ترجيح مي دهم آلبوم ابي را با بدختي بگيرم تا اينکه مشروب به دست فرياد بزنم : خلـــــــــيج رو بخون ، خليج...
هنوز ترجيح مي دهم روي ميز هاي کافه نادري ، درگير پيدا کردن ِ جاي فروغ باشم تا اينکه در شانزاليزه ، قهوه ام را با لهجه ي فرانسوي بخورم.
هنوز دلم مي خواهد راننده تاکسي برايم از نيچه بگويد و من ذوق کنم ....
هنـــــــــــوز دلم مي خواهد سيگارم را يواشکي از پدر بکشم. تا شب هايي که اعصابش /سيگار مي خواست ، با خجالت از من بپرسد :
"
از جعبه سيگار ِ پسر به پدر ارث مي رسه يا نه ؟ "
هنوز دلم مي خواهد پارکِ پرواز بلند ترين جاي دنيا باشد ....
هنوز دلم مي خواهد تمام پارتي ها ، به پتو هاي چسبيده به پنجره مجهز شود.
ميداني ؟ ... فقر ، يک صميميت احمقانه مي آورد  که هيچ فلسفه اي از پس تعبير لذتش بر نيامده....
بايد رفتنم را به عقب بيندازم ....
من دلم هنوز گير ِ اسم کوچه هايي ست که جبهه نرفته شهيد شده اند.
هنوز دلم پيش تخفيفي ست که مادر / چانه اش را مي زد.
هنوز دلم تنگ تمام اتفاق هايي ست که در مرز هاي ايران مي افتد.
هنـــــــــــــــوز دلم گير ِ تمام ميدان هاي شهر است که از هر فاصله اي داد مي زنند : آزادي ...يک نفر ... آزادي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.
.
.
اين فرودگاه هر چقدر مجهز باشد ، دلبستگي هاي مرا بلند نمي کند
دلم نرفته ... تنگ شده براي ماندنم ...........

آقاي راننده ... حميرا بذار ... دربست ... تمام تهران را بگرديم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: مهدی وفائی تاريخ: دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to alast.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com